زمان تقریبی مطالعه: 11 دقیقه

ابن ابی العوجاء

اِبْن اَبی الْعَوْجاء، عبدالكریم، زندیق معروف و آشنا به علم كلام در سدۀ2ق /  8م (مق‍ 155ق / 772م). از آغاز زندگی او اطلاعات روشنی در دست نیست و به ناچار باید به گفته‌های مخالفان وی كه با نقل سخنانش به ردّ و ابطال عقاید او پرداخته‌اند، بسنده كرد. این‌گونه اشارات، گرچه غالباً بسیار كوتاه و در مواردی متناقض است، لیكن از خلال آنها می‌توان به نكاتی دربارۀ احوال و آرای وی دست یافت .
نام او را بیش‌ترِ منابع «عبدالكریم» گفته‌اند، ولی برخی از مآخذ وی را به نامهای دیگر ذكر كرده‌اند: در البدایة و النهایة (ابن كثیر، 10 / 113) نام او «محمّد» و در الفهرست (ابن ندیم، 401) «نعمان» آمده كه به ظنّ قوی هر دو اشتباه است. بلاذری پدرش را نُوَیره می‌خواند (3 / 95) كه از بنی عمروبن ثعلبة بن عامر بن ذُهْل بن ثعلبه بوده است (ابن حزم، 316). منابع موجود از زمان تولد و اوایل زندگی او سخن نگفته‌اند، ولی می‌توان گفت كه وی به خانوده‌ای بزرگ تعلق داشته و دایی مَعْن بن زائدۀ شیبانی بوده است (طبری، 8 / 47، 48؛ بیرونی، آثار الباقیة، 67؛ اسفراینی، 81). معن بن زائده در دستگاه خلافت عباسی دارای قدرت و نفوذ بوده و در پیروزی منصور بر راوندیه سهم بزرگی داشته است (ابن طقطقی، 217).
عبدالكریم نخست در بصره می‌زیست (ابوالفرج، 3 / 146) و مدتی شاگرد حسن بصری بود، لیكن پس از چندی از استاد ببرید و به قولی از دین برگشت (ابن بابویه، 253؛ طبرسی، 2 / 335). گفته‌اند كه علت این انصرافِ نظر تناقضاتی بوده است كه وی در گفتار حسن بصری در باب جبر و اختیار می‌دید و او را بر یك عقیده استوار نمی‌یافت (همانجاها)، اما كار به همین جا خاتمه نیافت و او به عللی نامعلوم به الحاد گرایید. ابوجعفر محمد بن سلیمان، والی كوفه از سوی منصور خلیفۀ عباسی وی را ــ كه از بصره به كوفه نقل مكان كرده بود ــ (ابوالفرج، 3 / 147) دستگیر كرد، و چون بیم هلاكش می‌رفت، بسیاری كسان به شفاعتش نزد منصور برخاستند، و خلیفه به عامل خود نوشت كه او را آزاد كند. عبدالكریم چون به نفوذ و قدرت شفیعان خود اطمینان داشت، به ابوجعفر پیام فرستاد كه در ازای 000‘100 درهم، 3 روز به او مهلت دهد. او كه زندانی خود را فراموش كرده بود، بدین‌سان وی را به یاد آورد و پیش از آنكه نامۀ منصور را دریافت كند، او را به قتل رساند و به گفتۀ اسفراینی مصلوب كرد (ص 81؛ قس: طبری، 8 /  48؛ بغدادی، الفرق، 164؛ علم الهدی، 1 / 127، 128).
منصور چون از كشته شدن عبدالكریم باخبر شد به خشم آمد، اما از قصاص عامل آن خودداری كرد و به بركناری او اكتفا نمود (بلاذری، 3 / 96؛ نیز همانجاها). بنابر روایتی دیگر، عبدالكریم پس از شكست در مباحثه‌ای، از شدت آزردگی درگذشت (كلینی، 1 /  78)، كه نمی‌توان به صحّت آن اطمینان داشت. از سوی دیگر مسعودی (4 / 224) قتل او را به زمان مهدی خلیفۀ عباسی (خلافت: 158- 169ق / 775-785م) نسبت می‌دهد، ولی این روایت آشفته به نظر می‌رسد. همچنین روایت بغدادی (الملل و النحل، 91) كه می‌گوید نظّام (متكلّم معتزلی) با وی معاشرت داشته، نباید صحیح باشد، زیرا نظّام معاصر ابن ابی العوجاء نبوده و پس از او می‌زیسته است.
چنانكه از مجموعۀ اطلاعات مربوط به ابن‌ابی‌العوجاء برمی‌آید، كشته شدن او، سبب بالاگرفتنِ كار وی و افزایش شمار پیروانش بوده است. وی اعتقاد و آیین خود را تبلیغ می‌كرد و جوانان را به راه خود فرا می‌خواند (ابوالفرج،3 / 147). علما از همنشینی با او به سبب بدزبانی و تباهی نهادش اجتناب می‌كردند (طبرسی، 2 / 335)، لیكن وی در خود برتری خاص می‌دید و تنها متكلمان را شایستۀ بحث و جدل با خویش می‌دانست (مفضّل، 7)، چنانكه ابوالفرج اصفهانی هم (3 / 146) وی را یكی از 6 متكلم آن عصر در بصره می‌خواند و نامش را در كنار عمروبن عُبید و واصل بن عطا ذكر می‌كند. معلوم است كه شاگردان و مریدانی داشته و ظاهراً تعداد آنان درخور توجه هم بوده است، چنانكه پس از شكست او در مباحثه‌ای، گروهی از مریدانش به اسلام گرویدند و گروهی به پیروی او ادامه دادند (ابن بابویه، 296، 297). بجز مریدان، از دوستی و تحسین كسانی مانند ابن مقفع هم برخوردار بوده است (علم الهدی، 1 / 135). به گفتۀ ثعالبی، ابن‌ابی‌العوجاء ــ همانند دیگر زندیقان زمان منصور و مهدی ــ هیأت و ظاهری آراسته و پاكیزه داشت، كلامش فصیح بود و از ظرفای زمان خود شمرده می‌شد (ص 138). از مجموع احتجاجات منسوب به او می‌توان دریافت كه مردی جسور و بی‌باك بود و از محیط نسبتاً آزاد زمان خویش بهره گرفته، به تبلیغ عقاید الحادی خود پرداخت. از آن گذشته، در عقاید خود سخت استوار بود و با اینكه در مباحثاتی مغلوب می‌شد، از ‌اندیشه‌های خویش دست بر نمی‌داشت و تا دم مرگ بر نظراتش باقی بود (نك‍ ‍: كلینی، 1 / 74- 78؛ ابن بابویه، 126، 253، 254، 293- 298؛ طبرسی، 2 / 335-337؛ اربلی، 2 /  388).
وی هم مانند بسیاری دیگر از زنادقه در تخریب مبانی اعتقادی مسلمانان كوشا بود، به جعل اخبار و احادیث و پراكندن آنها در میان مردم اهتمام تمام داشت (جاحظ، 145؛ اسفراینی، همانجا). به گفتۀ بغدادی احادیث مجعول او همگی در تشبیه، تعطیل و بعضی هم در تغییر و تحریف احكام شریعت بود (الفرق، همانجا؛ قس: علم الهدی، 1 / 137). وی هنگام مرگ از این كار خویش پرده برداشت واعلام كرد كه 000‘4 حدیث جعل كرده تا حرام را حلال و حلال را حرام نماید و با این كار خصوصاً حساب ماه رمضان را به هم ریخته، اعتبار رؤیت هلال را مخدوش و به جای آن شمارش روزها را برقرار كرده است (طبری، 8 /  48؛ بغدادی، الفرق، 163، 164؛ بلاذری، 3 / 96؛ علم الهدی، 1 /  128؛ بیرونی، آثار الباقیة، 68)، لیكن به راستی افكار ابن ابی العوجاء چه بود؟ بیش‌تر مؤلّفان كتب تاریخ و كلام و ملل و نحل او را در شمار زنادقه آورده‌اند (مثلاً بلاذری، 3 / 96؛ بیرونی، ماللهند، 196؛ ابن حزم، 316؛ جاحظ، 145؛ ابن اثیر، 6 / 7)، و قتل او نیز به همین اتهام بوده است. بغدادی وی را متمایل به رافضیان خوانده است (الفرق، 163)؛ اما زندیق و رافضی مفاهیمی ‌چندان دقیق نیستند. نظر صریح‌تر این است كه او ثنوی و از پیروان مانی بوده است و حتی مقدسی (3 /  8) گوید كه ثنویه او را از پیامبران خود می‌دانند. بیرونی (آثار الباقیة، 67) او را در زمرۀ مانویان برشمرده است. بغدادی، (الفرق، همانجا) و اسفراینی (ص 81) نیز به این نكته اشاره دارند مسعودی (4 / 224) تألیف كتاب یا كُتبی را در تأیید دین مانوی به وی نسبت می‌دهد. ابن ندیم (ص 401) هم او را از «رؤسای متكلّمان مانوی»، اما متظاهر به اسلام می‌شمارد. مقدسی (1 / 90) او را در كنار مانی قرار می‌دهد و عقیدۀ وی در مبدأ دوگانۀ جهان (نور و ظلمت) و امتزاج آن دو را كه به حدوث این جهان انجامیده، منطبق با آرای مانویان می‌داند. بغدادی و اسفراینی او را از اهل تناسخ دانسته‌اند كه مؤید گرایشهای مانوی اوست. همچنین بغدادی او را قَدَری مذهب نیز می‌خواند، اما اسفراینی بر آن است كه او در ظاهر خود را قَدَری و رافضی وانمود می‌كرده است (بغدادی، الفرق، 163؛ اسفراینی، همانجا). بعضی دیگر (مثلاً: مقدسی، 3 /  8) تنها به ذكر اینكه وی از ثنویه بوده است، اكتفا كرده‌اند. بنابر قول قاضی عبدالجبّار، عبدالكریم با اینكه در دو گرایی با دیگر ثنویه مشترك بود، در بعضی فروع با آنها اختلاف داشت، برای مثال به ابن ابی العوجاء این اعتقاد را نسبت می‌دهد كه برای هریك از دو اصل جهان به 5 حسّ جدا از هم قائل بوده است (5 /  9، 10، 20، 69). ازین‌روی می‌توان گفت كه وی در مذهب خود ــ هرچه باشد ــ صاحب نظر و رأی بوده و به تقلید صرف و پیروی اكتفا نمی‌كرده است. احتجاجاتی چند از ابن ابی العوجاء هم در دست است كه از خلال آنها اعتقادات وی با وضوح بیش‌تری نمایان می‌شود. او بارها با امام جعفر صادق (ع) گفت‌وگو داشته و پرسشهایی كرده است كه می‌تواند تلویحاً حاكی از چگونگی افكار و عقاید او باشد. آنچه از این احتجاجات برمی‌آید، در بعضی موارد مطابقتی با طریقۀ مانویه و ثنویه ندارد و بیش‌تر گرایشهای دهری را آشكار می‌كند، حتی مفضّل (ص 8) و ابوحیان (2 / 20) بر دهری بودن او تصریح می‌كنند.
از احتجاجات مزبور چنین به نظر می‌رسد كه او به وجود آفریدگار اعتقادی نداشته (مفضل، 6)، یا دربارۀ خداوند به بحث و جدل می‌پرداخته (نك‍ ‍: كلینی، 1 / 96؛ ابن‌بابویه، 253) و در جایی خدا را غایب شمرده است (ابن‌بابویه، 254؛ طبرسی، 2 / 335؛ اربلی، 2 /  388). درگفت‌وگویی میان وی و امام صادق (ع)، امام او را متهم می‌كند كه نه به خداوند اعتقاد دارد و نه به پیامبر (ص). عبدالكریم نیز این گفته را رد نمی‌كند (كلینی، 1 / 76؛ ابن بابویه، 296، 297) و حتی در مواردی سعی در نفی وجود صانع دارد (ابن‌بابویه، 295، 296). وی در جایی می‌پرسد كه اگر خدایی هست، چرا خود را آشكار نمی‌كند و به توسط میانجیها (پیامبران) مردمان را به پرستش خویش دعوت می‌نماید (همو، 254؛ كلینی، 1 / 96) و یا درجای دیگر سؤال می‌كند كه چگونه خداوند در دو یا چند جا تواند بود (نك‍ ‍: ابن بابویه، 254؛ طبرسی، 2 / 335).
برخلاف انتساب ابن ابی العوجاء به ثنویت، او خود را یك دهری می‌نمایاند. زمانی از امام (ع) می‌پرسد: «ما الدّلیل علی حَدَث الاجسام؟» (ابن بابویه، 297، 298: نیز نك‍ ‍: طبرسی، 2 / 336) كه می‌تواند دلالت بر اعتقاد وی بر قِدم جهان داشته باشد. در گفت‌وگویی دیگر معلوم می‌شود كه معتقد به ازلیت اشیا بوده است (كلینی، 1 / 76، 77؛ ابن‌بابویه، همانجا) و یا خود را غیر مخلوق می‌گوید (كلینی، 1 / 76؛ ابن‌بابویه، 293، 296). در گفت‌وگویی در حضور مفضّل سخن را به نفی صنع و صانع می‌كشاند و می‌گوید كه همه چیز به اقتضای طبیعت خود موجود شده است، نه مدبّری در كار است و نه صانعی، عالم پیوسته چنین بوده و خواهد بود (مفضل، 6). او می‌پنداشت كه پس از مرگ بازگشتی نیست (كلینی، 1 / 75؛ طبرسی، همانجا). در بحثی، امام صادق (ع) انكار روز واپسین و بهشت و دوزخ را به او نسبت می‌دهد و او این قول را رد نمی‌كند. ابن‌ابی‌العوجاء از طعنه به قرآن كریم خودداری نمی‌كرد (بلاذری، 3 / 95؛ جاحظ، 145). رسالت پیامبر اكرم (ص) و به‌طوركلّی نبوّت را منكر بود. طبرسی گوید كه ابوشاكر دیصانی، عبدالملك بصری و ابن المقفّع به پیشنهاد ابن ابی العوجاء بر آن شدند كه هر كدام یك ربع از قرآن را نقض كنند، زیرا با این كار نبوّت حضرت محمد (ص) و سپس اسلام باطل می‌شد، ولی البته نتوانستند (2 / 377). وی احكام دین را بی‌اعتبار می‌دانست و حتی به تمسخر می‌پرداخت، چنانكه گهگاه حُجّاج را استهزا می‌كرد و مناسك حج را خوار و وضع چنین آدابی را ناروا می‌شمرد (كلینی، 1 / 100؛ ابن بابویه، 253؛ طبرسی، 2 / 335؛ اربلی، 2 /  388). نهایت كلام اینكه در احتجاجات، ابن ابی العوجاء خود را نه مانوی و ثنوی، بلكه یك دهری و ضد شرع مُبین اسلام نشان می‌داد، و اگرچه اولیای عظیم‌الشأن دین نسبت به او تسامح و تساهل روا می‌داشتند، لیكن كارگزاران دستگاه خلافت تحمل عقاید وی را نكردند و او را به قتل رساندند.

مآخذ

ابن اثیر، الكامل؛ ابن بابویه، محمدبن علی، التوحید، قم، 1398ق؛ ابن حزم، علی بن احمد، جمهرة انساب العرب، بیروت، 1403ق / 1983م؛ ابن خلكان، وفیات الاعیان، به كوشش احسان عباس، بیروت، 1968م؛ ابن‌طقطقی، محمدبن علی، تاریخ فخری، ترجمۀ محمد وحید گلپایگانی، تهران، 1360ش؛ ابن كثیر، البدایة و النّهایة، قاهره، 1351- 1358ق؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوحیان توحیدی، علی بن محمد، الامتاع و المؤانسة، به كوشش احمد امین و احمد الزین، قاهره، 1942م؛ ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، الاغانی، قاهره، 1383ق / 1963م؛ اربلی، علی بن عیسی، كشف الغّمة فی معرفة الائمة، بیروت، 1401ق / 1981م؛ اسفراینی، ابی المظفر، التبصیر فی الدّین، به كوشش عزت العطار الحسینی، 1940م؛ بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بین الفرق، به كوشش عزت العطار الحسینی، 1367ق- 1948م؛ همو، الملل و النحل، به كوشش البیر نصری نادر، بیروت، 1986م؛ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، به كوشش عبدالعزیز الدوری، بیروت، 1398ق /  1978م؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به كوشش ادوارد زاخائو، لایپزیک، 1923م؛ همو، تحقیق ماللهند، بیروت، 1403ق / 1983م؛ ثعالبی، عبدالملك بن محمد، ثمار القلوب، قاهره، مطبعة الظاهر؛ جاحظ، عمروبن بحر، رسائل الجاحظ، به كوشش حسن السّندوبی، قاهره، 1352ق /  1933م؛ طبرسی، احمدبن علی، الاحتجاج، بیروت، 1401ق / 1981م؛ طبری، تاریخ، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1961- 1968م؛ علم الهدی، علی بن حسین، امالی المرتضی، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم قاهره، 1373ق / 1954م؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، به كوشش محمود محمد خضری و دیگران، قاهره، 1965م؛ كلینی، محمدبن یعقوب، اصول كافی، به كوشش علی‌اكبر غفاری، تهران، 1363ش؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذّهب، به كوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385ق، 1965م؛ مفضل بن عمر جعفی، توحید، به كوشش كاظم المظفر، بیروت، 1404ق / 1984م؛ مقدسی، مطهربن طاهر، البدء و التاریخ، به كوشش كلمان هوار، پاریس، 1899-1906م.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.